عرفان عرفان ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

عرفان جون

سفر به اردبیل و تبریز

(92/05/15-92/05/10) امروز بهمراه مامان جون،باباجون و خاله زهرااینا عازم شهر اردبیل شدیم و با داداش مهدی یار حسابی توی راه شیطنت کردی و لذت بردین... طبق روال گذشته ها ؛ صبحانه رو توی منجیل خوردیم و عزیزدلم از دیدن توربینای بادی کلی ذوق میکرد و مث اونا دستاش رو تکون میداد... سر ظهر رسیدیم اردبیل و بعد کلی استراحت بعد از ظهر راهی آلوارس شدیم و گل پسر بهمراه باباحسین رفتن اسب سواری و بحدی ذوق زده شده بود که نگو  ونپرس و بجای اسب هم میگفت ابس و همه رو به خنده مینداخت. 3شنبه= رفتیم سرعین و برای گل پسر یه مایوی مشکی و قرمز خریدم که خیلی خیلی ناز بود و هر کی دیدش کلی بوسش کرد و بهمراه باباحسین و عمومهدی و داداش مهدی یار رفت...
14 خرداد 1393

گنجینه لغات پسرم در 22 ماهگی

میندازیم توی آب سرد = مینایم آبِ چخچخ = پفیلا گیلاس = جیجاس چیپس = چیس زهره = زُاِ حسین = حَنین محمد = مُاَنَد زهرا = زَرا مهدی یار = مهدا و بعضی وقتها حوصله نداره میگه دادا مهدی = مینیم مرضیه = مَنییه حاجی = حانی شیر = شی آشغال = خخخخخخخخ بدو = برو بگیر = بینا دخترها = همه رو آبجی صدا میکنه پسرها = همه رو دادا صدا میکنه خانم = آنوم آقا = آدا کفش = بفش لباس= جی جی کرم = چِرِم آخ = وقتی چیزی بیافته یا صدا بده بلافاصه از این واژه اتسفاده میکنه ؛ خصوصا موقع رانندگی وقتی توی چاله ای بیافتیم به تقلید از باباحسین. ب...
3 خرداد 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عرفان جون می باشد